مجموعهی «تاریخ شفاهی ادبیات معاصر ایران» در پی آن است که خاستگاه ادبیات معاصر ایران را از مجموعهی شرایط زیست و نمو نویسندگان گرفته تا محافل و مجامع و جریانهای ادبی و اجتماعی مؤثر بر آن را بررسی کند تا برای پژوهشگران بعدی، مستندات قابل قبولی برای ردیابی جریانهای فرهنگی و دلایل و چگونگی اوج و حضیض آنها برجای بگذارد. در این طرح شاعران، داستاننویسان، منتقدان و مترجمان تأثیرگذار محور کار شدند؛ با آنها که در قید حیات بودند، گفتگو میشد و دربارهی آنها که ادبیات کشورمان مدیون آنهاست و روی در نقاب خاک کشیدهاند، با دوستان، خانواده، همکاران و … گفتگو میشد تا تصویری کامل از زندگی ایشان و فضایی که در آن پرورده شدهاند، به دست آید. این کتاب اختصاص به بررسی و شعر سهراب سپهری از خلال گفتگو با خانواده و دوستان او دارد.
در مقدمهی کتاب آمده است: «در این راه، آنچه برای ما اهمیت داشت، شناخت زوایای گوناگون زندگی شخصی و حرفهای سهراب بود که ایجاب میکرد با دوستان، خانواده و نزدیکان او گفتگو کنیم. در تهران سراغ کسانی را که به سهراب بودند گرفتیم و علاوه بر آن، دو بار نیز به کاشان رفتیم تا هر آنچه برای تدوین این کتاب لازم است، از افراد نزدیک به او به دست آوریم. نکتهی جالب که در این مسیر به آن رسیدیم، تفاوت رفتارهای سهراب با کسانی بود که با او در ارتباط بودند. مثلاً دوستان کاشانی او شخصیتی از او پیشرو میگذاشتند که از جهاتی با آنچه شاعران و هنرمندان از او میگفتند، متفاوت بود. این نشان میداد که سهراب همانقدر که میتوانست در دانشگاه، به عنوان استاد تدریس کند، میتوانست در دشتها و کوهها و خیابانها و خانههای دوستانش در کاشان، همزبان و همراهشان باشد».
آنچه از گفتههای منتشرشده در این کتاب بر میآید، تنهایی سهراب در دنیایی بود که چندان میانهی خوبی با آن نداشت. گفتنی است شناخت کامل سهراب با این کتاب و این گفتگوها نمیتواند ممکن باشد؛ اما گفتههای خواهران، خواهرزادهها، دوستان و آشنایان او گام مهمی است در شناخت او.
مهدی قراچهداغی (خواهرزادهی سهراب سپهری) در این کتاب دربارهی سفرهای سهراب میگوید: «از ۱۳۳۶ به پاریس و لندن رفت. در مدرسهی هنرهای زیبای پاریس در رشتهی لیتوگرافی ادامهی تحصیل داد. حدود یکسال آنجا بود و در ۱۳۳۷ از پاریس به رم رفت تا در نمایشگاه نقاشی بیینال ونیز شرکت کند و بعد به ایران برگشت و ۱۳۳۹ برای یادگیری فنون حکاکی روی چوب به توکیو رفت و از شهرها و مراکز هنری ژاپن دیدن کرد. ۱۳۴۰ در راه برگشت از ژاپن به هند رفت برای دیدن تاجمحل و معابد هند و مدت یک یا دو ماه هم آنجا ماند. ۱۳۴۳ دوباره به هند رفت و بعد پاکستان و افغانستان و سپس به ایران بازگشت. سهراب بیشتر در پاریس ماند و بعد از آن آمریکا و گالریهایش را هم در اروپا و آمریکا برگزار میکرد؛ اما بیشترین تأثیر را از مذاهب شرق و سفرهای شرق گرفت». (ص ۵۴)
لیلی گلستان در گفتگو خود دربارهی ارتباط سهراب و ابراهیم گلستان گفته است: «این رابطه خیلی خوب بود. پدرم علاوه بر اینکه دوست سهراب بود، حامی او نیز بود و کوشش فراوانی در جهت فروش نقاشیهایش داشت. مثلاً یکی از کارهایی که پدرم میکرد این بود که به بعضی از مدیران بانکها که آشنایش بودند سفارش میکرد از سهراب یا سعیدی یا محصص نقاشی بخرند و آنها هم میخریدند. فکر میکنم زیباترین تابلوهای سهراب هم متعلق به پدر من است. کارهایی فوقالعاده زیبا، چون وقتی نقاشی میکشید، اول پدر من میرفت و زیباترینشان را انتخاب میکرد». (ص ۹۳)